کتاب استاندارد
درازدستان کوته آستین دست بازندارند تا آنان را وادارند.
موضوع این مقاله، استاندارد کردن کتاب در ایران است و در آن از استاندارد کتاب و کتاب استاندارد سخن می رود. از آنجا که تاکنون این موضوع در جامعه علمی کشور مطرح نشده است، چه بسا اینک جدّی گرفته نشود. در این باره، جز این نمی گویم که بسیاری از حقایق در آغاز شوخی گرفته می شد، اما چندی که گذشت و پذیرفته شد، شوخی گرفتنش گناه شمرده می شد. نویسنده آرزومند است که این سیر، تکرار نشود.
یکم: می دانیم که دولت در همه کشورها بر تولید کالاها نظارت دارد. حدّاقل اینکه تدابیر و مقدّماتی در نظر گرفته شده است تا کالای نامرغوب و معیوب به دست خریدار نرسد. هرچه کالایی حسّاستر باشد، دولت با حسّاسّیت بیشتری بر آن نظارت می کند. کالایی که کیفیت قابل قبول داشته باشد، استاندارد اعلام می شود و مهر استاندارد بر آن، نشانه پذیرفتنی و خریدنی بودن کالاست. بدین منظور نهادهایی وجود دارد که عهده دار تعیین استاندارد کالاهاست و برای کالاهای واجد آن، گواهینامه صادر می کند و به کالاهای فاقد آن، اجازه صدور نمی دهد.(1)
پیشنهاد نویسنده این است که کتاب باید استاندارد شود. این پیشنهاد، دارای مراحل است و، به عبارت دیگر، به پیشنهاد حدّاکثری و حدّ وسطی و حّداقلّی تقسیم می شود. پیشنهاد حدّاقلّی عبارت است از تعیین استاندارد کتاب، پیشنهاد حد ّوسطی عبارت است از پیشنهاد حدّاقلّی، به علاوه تعیین کتاب استاندارد. یعنی تعیین شود از میان کتابهای منتشر شده، کدامیک استاندارد است و کدامیک نه. پیشنهاد حدّاکثری عبارت است از همان پیشنهاد حدّاقلّی، به علاوه جلوگیری از انتشار کتابهای غیر استاندارد، تا ارتقای آن و تطبیق با استاندارد.
پیشنهاد نخست اگر چه فی نفسه مطلوب است، مقدّمه برای پیشنهاد دوم است. پیشنهاد دوم، منوط به تحقّق پیشنهاد نخست است. یعنی تعیین کتاب استاندارد، بسته به تعیین استاندارد کتاب است. امّا پیشنهاد سوم، معلّق است و در صورتی که پیشنهاد اوّل و دوم محقّق شود و مؤثّر نباشد، عملی می شود. اینک تکیه و تأکید نویسنده، بر پیشنهاد اوّل و دوم است و یقین دارد که با تحقّق آن، بسیاری از نابسامانیها، بسامان می شود.
راست اینکه انتشار کتاب بر پایه قانون «حرفه ای» نیست. هیچ قانونی وجود ندارد که لازم شمارد به لحاظ حرفه ای، کتاب باید چنین و چنان باشد. برای تولید دستمال کاغذی، که دست پاک می کنند و به دور می افکنند، استاندارد وجود دارد و برای کتاب نه. حال اینکه به همان دلایلی که استاندارد کالا و کالای استاندارد تعیین می شود، برای کتاب نیز باید تعیین گردد. اگر هدف از استاندارد سازی کالا، حمایت ازحقوق مصرف کننده است و ارتقای کیفیّت کالا، چرا کتاب و خواننده از آن محروم شود؟ کتاب نیز یک کالاست (کالای فرهنگی)، و حمایت از حقوق خواننده نیز لازم. این چه یک بام و دو هوایی است که برای تولید دستمال گاغذی، قانون و استاندارد وجود دارد و برای تولید کتاب نه.
نتیجه اینکه کتاب، قانون حرفه ای ندارد، همین است که می نگریم. اگر کتابی منتشر شود که هزار غلط چاپی داشته باشد، هیچ منعی وجود ندارد؛ چون قانونی وجود ندارد. همچنین اگر کسی کتاب محدّث نوری را به نام شیخ عبّاس قمی چاپ کند (که اتّفاق افتاده است)، یا کتاب راغب اصفهانی را به نام ابوالفرج اصفهانی چاپ کند (که اتّفاق افتاده است)، جلوگیری نمی شود. نیز اگر ناشری، کتابی را که حجم آن صد صفحه است، دویست صفحه کند تا قیمت بیشتر بر آن بگذارد، کسی نمی تواند اعتراض کند. همچنین اگر ناشری، از هشت باب گلستان، باب «در عشق و جوانی» را حذف کند و هیچ اشاره ای بدان نکند، هیچ منعی وجود ندارد.
دولت در چند سال پیش، برای اینکه وضع نشر را سر و سامانی دهد، قانونهایی گذاشت. از جمله اینکه ناشر باید مدرک کارشناسی داشته باشد و متأهّل باشد. بر پایه این قانون، کسی که کارشناس بازیافت زباله است، می تواند مجوّز نشر بگیرد، اما-مثلاً-آنکه تا مقطع کاردانی در رشته کتابداری درس خوانده است نه. و یا فلان تازه داماد، صلاحیت دارد ناشر شود و دکتر میر شمس الدّین ادیب سلطانی، نویسنده راهنمای آماده ساختن کتاب نه.
در ناکافی یا نادرست بودن این قانونها همین بس که اینک کتابهای سست و سطحی بسیار منتشر می شود. چاره این است که استاندارد کتاب و کتاب استاندارد تعیین شود. یعنی اولاً معین گردد استاندارد کتاب چیست و ثانیاً، مشخص شود کتاب استاندارد کدام است. و اگر باز هم کتابهای غیراستاندارد منتشر شود و به فروش رود، جلو آنها گرفته می شود.
با آنچه بعد از این خواهیم گفت، روشنتر خواهد شد که استاندارد کتاب، چیزی است و سانسور یا ممیّزی، چیزی دیگر، و این دو هیچ ربطی به هم ندارند. ممیّزی در
کشور ما، ناظر به جنبه عقیدتی و سیاسی است. در ممّیزی، گفته می شود فلان کتاب با این عقیده ناسازگار است و با آن سیاست در تعارض. اما در استاندارد کتاب، سخن نه از درستی و نادرستی، که از سطح علمی و کیفیت کتاب است. اگر کسی در گاو پرستی هم کتابی می نویسد، بنویسد؛ اما کتابش باید علمی باشد و دارای چاپ مناسب.
طرح کتاب استاندارد برای جلوگیری از نویسندگان بازاری و بازاریان ناشر است. این طرح نه تنها مانعی سر راه نویسندگان فرهیخته و ناشران با صلاحیت نیست، که راه را بر عرضه آثار آنها بازتر می کند. آثار بسیاری از نویسندگان و ناشران، ارزنده است و اساساً نیازی نیست به محک استاندارد بخورد.
دوم: پیشنهاد حدّاقلّی نویسنده این است که استانداردی برای محتوا و هیئت کتاب تعیین گردد و بدون الزام قانونی، به اطلاع همه نویسندگان و ناشران رسانیده شود. نفس دانستن این استاندارد، که الگوی کتاب خوب چیست، در خوب شدن وضع کتاب تأثیر دارد. شماری از کتاب پردازان اساساً نمی دانند که معیار کتاب خوب چیست و اطلاعاتشان در این زمینه، اجمالی و کلّی و شفاهی است. اگر منشوری، شامل بایدها و نبایدهای نگارش و نشر، منتشر گردد و به استحضار نویسندگان و ناشران برسد، از ندانمکاریهای ناخواسته جلوگیری می شود.
سوم: پیشنهاد حدّ وسطی عبارت است از همان پیشنهاد حدّاقلّی، به علاوه اینکه به کتابهای واجد استاندارد، نشانه استاندارد داده شود و به دیگر کتابها نه. نشانه استاندارد باید روی جلد کتاب چاپ گردد تا خواننده دریابد که کدام کتاب استاندارد است و کدام کتاب نیست. در مثل اگر صد کتاب در موضوع روان شناسی منتشر شود و نود عنوان دارای نشانه استاندارد باشد و ده عنوان این نشانه را نداشته باشد، خریدار با یک نگاه در می یابد که کدامیک از آنها علمی است و کدامیک شبه علمی و بازاری.
چهارم: پیشنهاد حدّاکثری این است که باید استانداردی برای کتاب تعیین گردد و از انتشار کتابهای فاقد استاندارد جلوگیری شود. مقصود، سانسور کتاب نیست و سخن از چیزی دیگر است. منظور این است که انتشار کتابهای غیر علمی، و نیز کتابهای علمی، اما با چاپ غیر حرفه ای، ممنوع گردد. به عبارت دیگر، همه کتابها باید «کنترل علمی» و «کنترل صوری» شود و از چاپهای فاقد محتوای مناسب، و نیز کتابهای فاقد هیئت مناسب، جلوگیری گردد. منطقی نیست که این و آن کالا، استاندارد داشته و تعیین شده باشد که شکل مقبول یا مطلوب آن چگونه است، اما کتاب هیچ استانداردی نداشته باشد؛ نه به لحاظ محتوا و نه به لحاظ هیئت. حاصل استاندارد نداشتن کتاب، همین بلبشو و بلیّه است که هر که، هرچه به دستش می رسد می نویسد و هر گونه که بخواهد، چاپ می کند. بازار، فرهنگی شده است. اما فرهنگ، بازاری. در این فرهنگ بازاری، نه فقط شعار «هرکه، هرکه» بلکه «هرچه،هرچه»، حاکم شده است. حیف رابله نیست تا بگوید مقصودش از اشعار «هرچه می خواهی بکن»، این نیست که می خواهند و می کنند. سخن درباره انحراف در کتابها نیست، بلکه سخن درباره ابتذال در کتابها است و کتابهای سست و سخیف و سطحی، و چاپهای فاقد کیفیت مناسب، و آنارشیسم علمی-چاپی.
پنجم: دور نیست که گفته شود چه نیازی است به استاندارد کردن کتاب؟ چرا باید قانون روی قانون گذاشت و دست و پای پدید آورندگان کتاب را بست؟ آیا این تکلیف، تکلّف و لزوم مایلزم نیست؟ پاسخ بدین پرسشها در گرو این است که علل این پیشنهاد تبیین گردد و پرده از یک فاجعه برداشته شود. هر که بداند چه فاجعه ای در بازار کتاب هست، نه تنها با استاندارد کردن کتاب موافقت می کند، که از نبودن آن تعجّب می کند.
می دانیم که صنعت چاپ و نشر در کشور ما فعّال است. امروز می توان اراده کرد و فردا کتابی منتشر ساخت. همچنین با سوادان و کتابخوانان بیشتر شده اند و هرچه کتاب منتشر می شود، باز هم خریدار و خواننده دارد. اینها مبارک است، ولی یک پیامد نامبارک هم داشته است: عدّه ای فاقد صلاحیت، یا واجد آن، اما فاقد حسن نیّت، چرند و پرند می نویسند و منتشر می کنند و کتابهایشان را با لطایف الحیل به فروش هم می رسانند. کتابهای این عدّه، شبه علمی است و سراپا ابتذال و انحطاط. همه دانشوران و کسانی که دستی در فرهنگ دارند، اتّفاق نظر دارند که این آثار، بی ارزش است و به خواندن نمی ارزد، اما هیچ قانونی برای مقابله با این آنارشیسم وجود ندارد.
اینک پدیده ای به وجود آمده است که می توان آن را «صنعت کتابسازی» و «نویسندگی با چسب و قیچی» نام نهاد. کسانی که حدّاقّل ویژگیهای نویسنده را ندارند، با سوء استفاده از ناآگاهی عدّه ای، مشتی رطب و یابس به هم می بافند و خود را نویسنده جا می زنند. آن یکی کتابی در تعبیر خواب می نویسد، بدون اینکه علم تعبیر بداند یا روان شناسی خوانده باشد. یکی دیگر ترجمه ای از اشعار شکسپیر به دست می دهد و حال اینکه به اندازه دانش آموز دبیرستانی انگلیسی نمی داند. دیگری که می داند ترجمه قرآن بازار با رونقی دارد، چند ترجمه را کنار هم می نهد و معجونی از آنها در می آورد و خود را مترجم قرآن می خواند. کسی دیگر کتابی درباره موفّقیّت می نویسد و حال اینکه همه مطالب ارزنده اش را از آثار دیگران دزدیه و همه مطالب پیش پا افتاده اش را خودش نوشته است. آن یکی کتابی درباره امام حسین-علیه السلام -می نویسد و سپس معلوم می شود که اصلاً عربی نمی داند تا به مقاتل رجوع کند و آنچه نوشته است، جز سر هم بندی از چند کتاب روضه ضعیف نیست. یکی دیگر که می داند بازار فرهنگهای فارسی پر مشتری است، کتاب دهخدا و معین و عمید را کنار هم می گذارد و ترکیبی از آنها می سازد و یک فرهنگ فارسی عرضه می دارد. کسی دیگر که بو می بَرد بازار ملاقات با امام زمان-عج الّله-گرم است، ضعیفترین و غریبترین حکایتها را از این و آن کتاب قیچی می کند و کتابی فراهم می سازد که از فرط غریب بودن، از دیگر کتابها بیشتر به فروش می رود.به این آثار، باید افزود کتابهای کلاسیک را که میراث ارزنده گذشتگان ماست و اینک عده ای آنها را خراب می کنند؛ از جمله دیوانهای اشعار (مانند دیوان سعدی و حافظ و مولوی)، و شماری از متون کهن دینی به فارسی و عربی (مانند آثار ابن سینا و ملّا صدرا و مجلسی). پرخریدار بودن آثار، عدّه ای را برانگیخته تا با این میراث معنوی تجارت کنند و آنها را به چشم طعمه نگرند.(2) از این کتابها معمولاً یک نسخه تحقیق شده وجود دارد که حاصل سالها زحمت یک دانشور است و با مقابله چندین نسخه و مراجعه به دهها کتاب برای ضبط دقیق، فراهم شده است. اما عدّه ای، بی اعتنا به تحقیقی که در این متون شده، به جان این کتابها می افتند و نسخه ای مرجوح، بلکه مغشوش و پر غلط، ارائه می کنند. گاهی نیز گزیده هایی از این متون عرضه می شود که هیچ معیاری برای گزینش آن در نظر گرفته نشده و دیمی و سرسری فراهم آمده است. البتّه برخی از متون کلاسیک تاکنون چاپ تحقیقی نشده است و عدّه ای با خیال آسوده تر به روی این کتابها می افتند و هر طور که دلشان می خواهد، آنها را چاپ می کنند.
مختصر اینکه در سه حوزه تألیف و ترجمه و تحقیق، ضمن اینکه آثاری منتشر می شود که ارزنده و آموزنده است، کتابهایی نیز چاپ می شود که بسیار سست و ضعیف است و موجب وهن فرهنگ و تضییع حقوق خواننده.
ششم: نه تنها شماری از نویسندگان، که بعضی ناشران نیز در این آنارشیسم علمی-چاپی شریکند. برخی ناشران در پی کتابها هستند که حقّ التألیف به نویسنده اش نپردازند. اینها به دو گروه تقسیم می شوند: سنّتگرایان و نوگرایان! اگر از گروه نخست باشند، یکی از متون کهن را برمی گزینند و دم چاپ می دهند؛ بی اعتنا به اینکه آن نسخه درست است یا پرغلط. اما نوگرایان به آثار جدیدتر یورش می برند. می گردند و آثاری را می یابند که سی سال پس از مرگ پدیدآورنده اش گذشته باشد.(3) همان را، هر گونه که بخواهند، چاپ می کنند. اخیراً آثار صادق هدایت و فروغ فرّخزاد و جلال آل احمد طعمه چربی برای اینها شده است. چند ناشر را می شناسیم که از حالا (سال 1384)، دورخیز کرده اند برای آثار علی شریعتی که در سال 1386 ملک عام می شود.
برخی دیگر از ناشران در پی نویسندگان و مترجمانی هستند که حق الزحمه کمتری بگیرند. آنها هم که کمتر می گیرند، یا کم مایه هستند و یا از مایه کم می گذارند. نتیجه اینکه کتابی به دست خواننده می رسد که وی نمی داند پشت پرده آن چه بوده است.
ناشرانی هم هستند که هنوز نمی دانند ویراستاری چیست و صابون ویراستار به هیچیک از منشوراتشان نخورده و آثارشان پُرست از خطاهای ویرایشی. ناشرانی نیز هستند که کلمه ویرایش را شنیده اند، ولی چون هزینه دارد، ناشنیده می گیرند و بهانه می آورند که ویرایش، قرتی بازی! و تجمّل است. برخی نیز قیافه حق به جانب می گیرند و می گویند ویراستاری هیچ مبنایی ندارد و سلیقه ای است و ما اعمال سلیقه نمی کنیم.
اینها نمونه هایی است از نقش منفی برخی ناشران در محتوای کتابها. امّا در صورت و عرضه کتاب نیز خرابیهای بسیاری مشاهده می شود. برخی ناشران برای اینکه حجم کتابی را بیشتر بنمایانند و قیمت گران بر آن بگذارند، فاصله سطرها را زیاد می کنند. هر صفحه کتاب رقعی را 19 سطر می کنند و هر صفحه کتاب وزیری را 21 سطر. و یا کتابی را که باید در قطع وزیری عرضه دارند، به قطع رقعی می کنند تا چاق و چلّه شود.
برخی دیگر کتابی را که چند بار چاپ شده است به عنوان چاپ اوّل می نمایانند و یا عنوان آن را عوض می کنند. خنده آور آن ناشری است که کتابی چاپ کرده و در صفحه نخست آن نوشته بود: چاپ اوّل با تجدید نظر و اضافات.
بعضی دیگر از ناشران، چند مقاله از یک نویسنده را، از چند کتاب او، کنار هم می گذارند و عنوان جدیدی برای آن برمی گزینند و چنین می نمایانند که کتاب جدیدی از آن نویسنده است. بارها این بازی با آثار آل احمد نوشته شده است.
ناشرانی هم هستند که برای غلط گیری کتاب سرمایه گذاری نمی کنند و به جای اینکه کتاب را به نمونه خوان حرفه ای بدهند، خودشان غلط گیری می کنند و چه بسیار «شغلتنا» را «شدرستنا» می کنند و «خرّ موسی صعقا» را «خر عیسی ضعیفا». ناگهان می نگرید که «کشف الغمّه» شده است «کشف العمّه»، و «لغتنامه دهخدا» شده است «لغتنامه دهخدا»، و «دارالفکر» شده است «دارالفکر»، و «محدّث ارموی» شده است «محدّث اموی».(4)
هفتم: باری، شماری آنارشیست، که عبارتند از عدّه ای نوسنده بازاری، و شماری بازاری ناشر، دست به دست هم داده اند و کتابهایی به دست مردم می دهند که موجب هتک کتاب و وهن فرهنگ است.چنانکه گذشت، حاشیه صنعت چاپ و نشر، پدیده ای به وجود آمده که آن را «صنعت کتابسازی» می توان نامید و ابزارش چپسب و قیچی است. محصول این صنعت، «کتابهای ناندانی» است؛ یعنی آثاری که به انگیزه نان خوردن فراهم آمده و وسیله ارتزاق است. این آثار را «کتابهای بچاپ-بفروش» نیز می توان نام نهاد؛ یعنی کتابهایی که مانند خانه های بساز-بفروش، استحکام ندارند و فقط هدف تجاری در آنها دخیل بوده است. حال اینکه تجارت با فرهنگ، ضدّ فرهنگ است و آن را خانه خراب و سست بنیاد می کند. لازم می آید اندکی در این باره درنگ کنیم.
کسانی را که با کتاب و فرهنگ و علم سرو کار دارند، به سه دسته می توان تقسیم کرد: عاشقان علم، کارمندان علم و تاجران علم. عاشقان علم کسانی هستند که برای آن سر و جان می دهند. درباره این عدّه، کم است اگر گفته شود که از نان و راحتی خویش می گذرند تا علم، پیشرفت کند و دامنگستر شود. اینها وقف علم و خادم آن هستند و با فداکاری اینهاست که کاروان علم جلوتر رفته و کاروانیان آن بیشتر شده اند. ولی کارمندان علم کسانی هستند که علم تنها معشوقه شان نیست، بلکه یکی از دو معشوقه شان است. معشوقه دیگرشان، زندگیشان است. اینها، هم به علم خدمت می کنند و هم می خواهند با این خدمت، زندگیشان اداره شود. و اما تاجران علم کسانی هستند که هدفشان هر چیزی است بجز علم. اینها با علم، فقط تجارت و ارتزاق می کنند و هرگز دغدغه آن را ندارند. از اینها بعید نیست که امروز ناشر کتاب باشند و فردا فروشگاه کفش داشته باشند. کفش و کتاب برای تاجران علم یکسان است؛ سود بیشتر برایشان مهم است.
در گذشته نه تنها علم قاتق نان نبود، که نان آور هم نبود. آخر دانایی، اوّل گدایی بود. بدین رو کسانی به ریاضتخانه علم می رفتند که عاشق آن بودند. امّا اینک علم، بنگاه درآمدزا شده و خیل عظیمی کارمند به وجود آورده است. و در کنار آن ریاضتخانه سابق و بنگاه لاحق، عدّه ای تاجر آمده اند که دندان تیز کرده و به جان این طعمه افتاده اند.
عاشقان علم، هرچند خطاهای علمی داشته باشند، کاروان علم را به جلو می برند. کارمندان علم، هرچند خطاهای علمی نداشته باشند، این کاروان را در جا نگاه می دارند. امّا تاجران علم، کاروان علم را به انحطاط می کشند. خلاصه، ارتقا و رکود و انحطاط علم بسته به کسانی است که بدان می پردازند.(5)
دور نرویم.مقصود این بودک اینک شماری از تاجران علم به عرصه کتاب وارد شده اند و با کتاب، سودا و سود می کنند و جز این هیچ هدفی ندارند. اینها یا نویسنده بازاری هستند و یا بازاری ناشر. حوزه مقدس فرهنگ را به نیرنگ آلوده اند و چون بازار کرده اند. سوگمندانه این «فرهنگ بازاری» در کشوری رخ می دهد که در گذشته های دور مدارس را نزدیک بازار نمی ساختند تا دروغ و تزویری که در آنجاست موجب فساد اخلاق دانش آموزان نشود.(6)
باید دست این تاجران علمی از حوزه کتاب کوتاه شود و صنعت کتابسازی تعطیل گردد و راه بر کتابهای بچاپ-بفروش بسته شود. تاجران علمی به ازای هر کتاب خوبی که در بازار هست، چند کتاب سست و مبتذل عرضه می دارند و موجب می شوند که آن کتاب هم گم شود. کسی سالها زحمت می کشد و کتابی درباره امام حسین -علیه السلام-می نویسد، ناگهان از آن طرف، دهها کتاب سخیف و ضعیف منتشر می شود و آن کتاب ارزنده هم در این بازار آشفته گم می شود. کسی دیگر پس از سالها تحقیق، کتابی درباره تاریخ معاصر ایران می نویسد، ناگهان از سوی دیگر، عده ای با چسب و قیچی، چندین کتاب سرهم بندی شده عرضه می کنند و آن کتاب تحقیقی نیز در این بلبشو گم می شود. کسی پس از سالها زبان آموزی و مشق ترجمه، یک کتاب مهم را ترجمه می کنند، اما چندی نمی گذرد که چندین ترجمه پرت و پلا از همان کتاب به چاپ می رسد و آن ترجمه درست نیز در رده همین ترجمه ها قرار می گیرد. کسی پس از سالها ویراستاری، یک کتاب درباره ویرایش می نویسد، ناگهان از طرف دیگر، چندین کتاب بی بنیاد در آیین ویرایش منتشر می شود و کتاب آن استاد نیز در این آشفته بازار گم می شود.
سره و ناسره، غث و سمین، حزف و لعل، در کنار همند و در یک رده عرضه می شوند و هیچ نشانی آنها را از هم جدا نمی کند و همه در قالب مقدس «کتاب» عرضه می شوند. حال اینکه برخی از آنها کتاب است و برخی «کاریکتاب»؛ یعنی کاریکاتور کتاب. اگر مردم اینها را از هم تشخیص می دادند، هیچ باکی نبود. نگرانی از این است که تشخیص داده نمی شوند و خزف بازار لعل را می شکند. اینک دو دسته کتاب در بازار وجو دارد: کتابهایی که خوانده می شود، اما نباید خوانده شود، و کتابهایی که خوانده نمی شود، ولی باید خوانده شود.
جای آن است که خون موج زند در دل لعل
زین تغابن که خزف می شکند بازارش
هشتم: این همه کتابهای ضعیف و سخیف و سرهم بندی شده، حاکی از جریانی است که می توان آن را ابتذال علمی نام نهاد. و دریغا که حسّاسیت در برابر آن بسیار اندک است. عدّه ای می پندارند که چون این کتابها به خواندن نمی ارزند، به بحث و بررسی هم نمی ارزند. در نتیجه، هیچ حساسیتی در برابر آنها نشان نمی دهند. بعد از این به زیانبار بودن این کتابها خواهیم پرداخت؛ اینک لازم می آید به لزوم مقابله با این ابتذال پرداخته شود.
در جامعه ما بیشترین حساسیت در مقابل انحراف است. دولت نیز به کتابهای انحرافی حساسیت دارد و تیغ سانسور برای آنها تیز کرده است. اینکه انحراف چیست و سانسور چه کرده، بیرون از این بحث است؛ هرچند در آن بسیار بحث است. اما نه جامعه و نه دولت، یک صدم حساسیتی که در برابر انحراف دارند، در مقابل ابتذال علمی ندارند و همه سخن من درباره همین ابتذال علمی است و لزوم حساسیت در برابر آن.(7)
مناسب است مثالی آورده شود تا تفاوت انحراف و ابتذال دانسته شود: اگر نویسنده ای، معاد جسمانی را منکر شود و دوزخ و بهشت را روحانی بداند، این عقیده را انحراف می شمارند و به کتابش اجازه نشر نمی دهند. اما اگر نویسنده ای مشتی اباطیل و ترّهات درباره بهشت و دوزخ سر هم کند و-مثلاً-بگوید اگر فردی چهل شب جمعه شلغم تناول کند به بهشت می رود، هیچ واکنشی برنمی انگیزد و کتابش مجوّز نشر می گیرد. اگر آنْ انحراف است، این هم ابتذال است و در مقابل این ابتذال علمی نیز باید حسّاس بود. دولت ودست اندرکاران فرهنگ، کتابهای انحرافی و ضلال را ممنوع می داند، اما به آثار مبتذل و شبه علمی و سخیف، مجوز نشر می دهند و هیچ واکنشی نشان نمی دهند.
یک مثال دیگر: اگر کسی رمانی غیراخلاقی ترجمه کند، بر او عیب می گیرند و به کتابش اجازه نشر نمی دهند. اما اگر کسی فاقد صلاحیت علمی و نا آشنا به ترجمه، رمانی شاهکار را ترجمه کند و آنقدر غلط داشته باشدکه آن شاهکار در زبان ترجمه، ضایع شود و سقوط کند، هیچ حسّاسیتی برنمی انگیزد و کتابش مجوّز نشر می گیرد. اگر آنْ انحراف اخلاقی است، این هم ابتذال علمی است و در مقابل این ابتذال و تخریب ادبیات نیز باید حسّاس بود.
خلاصه، دولت به انحراف حسّاس است؛ حتّی به آنچه گمان کند که انحراف است؛ ولی به ابتذال بی اعتناست. هیچ کاری ندارد که هزاران کتاب سخیف و شبه علمی و بازاری منتشر می شود.
نهم: نه تنها دولت در کشور ما، که در همه جا، از نشر کتابهای مبتذل و شبه علمی جلوگیری نمی کند. استدلال دولت این است که عرصه کتاب، مانند بسیاری از حوزه های اقتصادی، عرصه رقابت است. باید اجازه داد کتابهای ارزنده و بی ارزش، در کنار هم، منتشر شوند و به رقابت بپردازند و دراین رقابت، آنچه ضعیفتر است، خود به خود، حذف می شود.
این استدلال، درست نیست. زیرا ما بالعیان می نگریم که چنین اتّفاقی نیفتاده است. نه تنها کتابهای شبه علمی حذف نمی شوند، که گاه عرصه را بر کتابهای علمی هم تنگ می کنند. کتاب را نمی توان با این و آن کالا مقایسه کرد و به عرصه رقابت واگذار کرد. مردم کالاهای خوب و بد را بهتر می شناسند، اما در شناخت کتابهای خوب و بد، شمّ ضعیفی دارند.
مضافاً اینکه کالاهای بد و خوب و خوبتر، با اختلاف قیمتشان مشخص می شوند. اینکه قیمت فلان کالا، دو یا سه برابر مشابه آن است، اماره ای است که کیفیت یکی بهتر است. اما کتابهای خوب و بد اختلاف قیمت ندارند. کتاب فلان دانشور در بهمان موضوع، که به چند بار خواندن می ارزد، با کتاب فلان نویسنده بازاری در همان موضوع، که به یک بار خواندن هم نمی ارزد، یک قیمت دارد.
اساساً مردم به کتاب به عنوان پدیده ای مقدس می نگرند و احتمال قلب و غش در آن کمتر می دهند. آنقدر از کودکی در گوش مردم از اهمیّت کتاب سخن گفته اند که باورشان نمی شود کتابهای سخیف و بی ارزش هم فراوان است. در مقابل، مردم به این و آن کالای بازاری، با بدبینی می نگرند. همان قدر که به کتاب با حرمت و حسن ظن می نگرند، به این و آن کالا با سوء ظن برخورد می کنند. زیرا کتاب را نماد فرهنگ می دانند و کالا را نماد بازار. و طبیعی است که عرصه فرهنگ را مقدستر از بازار بشمارند. اما غافل از اینکه بازار در فرهنگ نفوذ کرده است و فرهنگ بازاری به وجود آمده و کتابهای شبه علمی و بازاری تولید می شود.
پس اولاً بسیاری از مردم اساساً احتمال نمی دهند که قلب و غش در عرصه کتاب هم هست. ثانیاً عده ای هم که می دانند، قادر به تشخیص عث و سمین نیستند. مردم چندانکه اصل و قلب کالاها را می شناسند، اصل و قلب کتابها را نمی دانند. چه شاهدی بهتر از اینکه شمارگان کتابهای شبه علمی و بازاری فراوان است و گاه بیشتر از آثار علمی و تحقیقی. ثالثاً اگر کالای بازاری فاقد کیفیت مناسب باشد (مثلاً فلان یخچال)، مردم آن را نمی خرند، نه اینکه اصلاً یخچال نمی خرند؛ اما اگر چند کتاب ضعیف بخرند و بخوانند، کتاب زده می شوند و دیگر کتاب نمی خرند و نمی خوانند.
اشاره شد که مردم اصل و قلب کتابها را نمی شناسند. این به معنی محجور بودن آنان نیست. آری، اگر همه کتابهای در یک موضوع را به مردم بدهند و از آنها اصل و قلب را بخواهند، غالباً تشخیص می دهند. امّا کجاست این مجال برای مردم؟ خریداران کتاب به کتابفروشیها می روند و یک کتاب در موضوعی که می خواهند، برمی گزینند و می خرند. آنچه برایشان بیشتر مهم است، موضوع کتاب است تا پدید آورنده و چگونگی کتاب. حال بنگرید که در هر موضوعی، چقدر کتاب است و چه تعداد آنها بازاری و سطحی.
اینک در بازار کتاب، تعداد بسیاری ترجمه قرآن وجود دارد و اغلب آنها با ارزش. اما چند ترجمه ضعیف و سست است که از همه بیشتر چاپ و به مردم عرضه می شود. زیرا مترجمان آن سالها پیش درگذشته اند و چون ناشران آنها حقّ التّرجمه نمی پردازند، همین ترجمه ها را چاپ و معرّفی می کنند. حال مردم از کجا تشخیص دهند که این ترجمه ها، که بیشتر تبلیغ می شوند، از همه بی ارزشترند.
همچنین در راسته کتابفروشیها، کتابهای فراوانی درباره امام حسین-علیه السلام-است که برخی را مورّخ نوشته و برخی را کارمندان علمی و برخی را تاجران علمی. مردم از کجا تشخیص دهند که همان آثار چشم پرکن را مشتی تاجر قلم پیشه نوشته اند و هیچ اساسی ندارند.
از این نمونه ها و مثالها چندان فراوان است که شرح آن مثنوی هفتاد من کاغذ شود. مقصود اینکه کتاب را نمی توان چون کالا، به بازار آورد و عرصه رقابت واگذارد و هیچ قانون و قاعده ای برای آن تعیین نکرد.
دهم: گفتیم که دولت به ابتذال علمی بی اعتناست و به انحراف، بسیار حساس. از آنجا که آثار شبه علمی و بازاری، کتابهای انحرافی خوانده نمی شوند، قانونی برای ممنوعیت آنها وجود ندارد. اینک سخن در این باره است که چنین آثاری انحرافی است؛ یعنی جامعه را به «انحراف از فرهنگ» می کشد. به عبارت دیگر، اگر هم آثار شبه علمی و بازاری، مصداق انحراف فرهنگی نباشد، موجب انحراف از فرهنگ می شود.
می دانیم که شوق مردم به خواندن کتاب فراوان نیست و میزان مطالعه، خاصّه در کشور ما، اندک است و غالباً به کتاب احساس نیاز نمی شود. مزلو، روانشناس بزرگ معاصر، می گوید که سلسله مراتب نیازهای انسان عبارتند از: 1.نیاز فیزیولوژیک، 2.نیاز به امنیّت، 3.نیاز به روابط اجتماعی (محبّت و احساس تعلّق)، 4.نیاز به احترام و 5.نیاز به شکوفایی.(8) مردم، درست یا نادرست، نیاز به کتاب را در شمار نیازهای خود نمی دانند. پس باید کتاب چندان پرمحتوا و دلربا باشد که مردم حاضر شوند گوشه سکوت اختیار کنند و کتاب بخوانند. مضافاً اینکه رقیبان کتاب (مانند رادیو و تلویزیون و ماهواره)، آنقدر فراوان شده اند که ضروری می کند کتاب بیش از پیش، جالب و جاذب باشد.
بزرگترین زیان کتابهای ضعیف سست این است که مردم را کتاب زده می کند. هنگامی که مردم چند کتاب ضعیف بخوانند و اشباع نشوند، و اساساً کتاب را می بوسند و کنار می گذارند. مردم کتاب را جزء نخستین نیازهایشان نمی دانند، و هنگامی که چند کتاب ضعیف بخوانند و حظّی نبرند، اصولاً خود را از کتاب بی نیاز می شمارند. احساس نیاز مردم به خوراک روح، مانند احساس نیازشان به خوراک جسم نیست. جسمشان را نمی توانند بدون خوراک بگذارند، ولی روحشان را مادامی که لقمه ای شیرین برای آن نیابند، بدون خوراک می گذارند.
هر قدر که به مردم از مفید بودن کتاب بگویند، هنگامی که چند کتاب بازاری به دستشان بیفتد و مفید بودن آن را مزه مزه نکنند، با کتاب قهر می کنند. زیان کتابهای سست و سطحی همین است که مردم را کتاب زده می کند. چون یک کتاب و دو کتاب و چند کتاب بخوانند و به وجد نیایند، کتاب را تحریم می کنند. اگر هم کتاب ر ا مقدس بشمارند، از کتابخوانی دست می کشند. مانند امامزاده ای که حاجت نمی دهد و مردم هم به زیارتش نمی روند؛ هرچند مقدّسش می دانند.
در کشور ما آنقدر که برای کتاب و کتابخوانی تبلیغ می شود برای تألیف کتابهای خوب کوشش نمی شود. حال اینکه اگر کتاب خوب فراوان باشد و در لابلای کتابهای بی ارزش گم نشود، به آن همه تبلیغ برای کتاب نیازی نیست. کتابهای ارزنده، خود، بهترین مروّج کتابخوانی است و کتابهای بی ارزش، بزرگترین عامل کتاب زدگی.
کوتاه سخن اینکه ابتذال فرهنگی، یعنی کتابهای شبه علمی و بازاری، مردم را کتاب زده می کند. این، انحراف از فرهنگ است؛ انحراف از فرهنگ به سرگرمیهای دیگر یا بطالت. اگر کتابهای غیر اخلاقی یا ضدّ دینی، انحراف فرهنگی است، کتابهای اخلاقی و دینی، ولی سطحی و بازاری، انحراف از فرهنگ است. پس ابتذال فرهنگی نیز انحراف است؛ امّا انحراف از اساس فرهنگ.
یازدهم: از کتاب زدگی گفتیم و از دین زدگی و زدگی از کتابهای دینی هم باید گفت. می دانیم که غالب کتابهای شبه علمی و سطحی درحوزه دین است. در ریاضیات و فیزیک و پزشکی و مکانیک بندرت کتابهای بازاری منتشر می شود. خواننده این آثار عامه مردم نیستند و لذا کتابهای عوامانه کمتر تألیف می شود. اما از آنجا که خواننده آثار دینی، عامه مردم نیز هستند، کتابهای عوامانه و سطحی هم منتشر می شود. زیان آثار مزبور این است که عدّه ای را در همان ناآگاهی نگاه می دارد. ولی زیان بزرگترش این است که موجب دین زدگی می شود و یا زدگی از کتابهای دینی. عدّه ای می پندارند دین یعنی همین که در این کتابهای مبتذل و عوامانه آمده است؛ و بدین ترتیب، یا از دین می گریزند و یا از مطالعه کتابهای دینی.
مثالی می آورم: به کتابخانه ها بروید و کتابهایی درباره گاندی را بیابید. می نگرید که هر یک بهتر از دیگری است؛ از کتاب رومن رولان تا کتاب جرج وودکاک. همه این آثار، خوشخوان و دندانگیر است و مشت مشت، بلکه دامن دامن، مطلب و نکته به خواننده می دهد. حال این آثار را مقایسه کنید با آثار درباره ائمه طاهرین، خاصّه درباره امام حسین و امام زمان که در دهه های اخیر منتشر شده است؛ یعنی از هنگامی که صنعت کتابسازی به وجود آمده است. انّا لله و انّا الیه راجعون.
تصدیق می کنم که درباره پیشوایان شیعه، آثار ارزنده هم منتشر می شود، امّا بسیار بیشتر، آثار سست و سطحی و عوامانه است. هنگامی که جوانان، آن آثار درباره گاندی را بخوانند و این آثار درباره امامان را، جذب آن فرهنگ می شوند و از دین، یا مطالعه کتابهای دینی، می گریزند. مقصود این نیست که، الزاماً، پشت پا به دین می زنند، منظور این است که به دین، پشت می کنند و یا به آن، بی اعتنا می شوند.
ممکن است داوری نویسنده درباره کتابهای مزبور، مبالغه آمیز دانسته شود. پس مناسب است یادآور شویم که علامّه امینی نیز گفت:
کتابهایی را که در این سالها در شرح حال ائمّه در زبان فارسی نوشته شده است، باید ریخت به دریا!(9)
شیخ محمّد باقر خراسانی نیز درباره کتابهای مقتل می گفت:
کتب مقتل رایج در این زمان، مصداق این شعر شده است: آلنَت بنی تغلب عن کلَّ مکرمهٍ/قصیدهٌ قالها عَمرو بَنِ کُلثوم(10) این کتابها بسیار ضایع است و عذری نیست در قیامت برای کسی که از آنها نقل حدیث می کند و مقتل بخواند.(11)
به این سخن، اضافه کنید سخن استاد احمد آرام را:
در این زمان، چون مردم کتابخوان شده اند، بسیاری از روضه خوانان قدیمی، روضه نویس شده اند و در این سالهای اخیر، از این کتابها بسیار منتشر شده که اکثر آنها به مفت نمی ارزد.(12)
مثالی دیگر می آورم: هر چه از اهمیّت قصص قرآن بگوییم، کم گفتیم. حال اگر جوانی به بازار کتاب برود و یکی از همان آثار بازاری درباره قصص قرآن را بخرد و بخواند، همه آن گفته ها بر باد می رود. حال اگر آن جوان، رمانی قوی فرا چنگ آورد و بخواند و با کتابهایی در باره قصص قرآن مقایسه کند، چه بسا مصیبت بیشتر شود. دور نیست که او تغییر جهت دهد و کتابهای دینی را بگذارد و کتابهای دیگر را بردارد. زیرا بد عرضه کردن دین، بدتر است از خوب حمله کردن آن.
مختصر اینکه کتابهای عوامانه و بازاری، در حوزه دین، بیشتر از دیگر حوزه های علمی است. بر این آثار، سه زیان مترتّب است: یا مردم را در همان ناآگاهی نگاه می دارد و تحمیق می کند(1)؛ یا مردم را دین زده می کند (2)؛ و یا آنها را از کتابهای دینی، زده و گریزان می کند.
دوازدهم: عامّه مردم بیشتر ایمان دارند تا آگاهی. ایمانشان به دین بیش از آگاهیشان از دین است و، به عبارت دیگر، اعتقادشان بر علمشان می چربد. این حسن نیّت و احساسات پاک، باید با بصیرت و شناخت باشد؛ امّا چون نیست، عدّه ای از آن سوء استفاده می کنند. شماری نویسنده بازاری و بازاری ناشر، مشتی رطب و یابس به هم می بافند و به عنوان کتابهای مقدس دینی، به خورد مردم می دهند.
اینها حسّاسیتها و دغدغه های مردم را می دانند و روی آنها انگشت می گذارند و کتاب در آن موضوعات می سازند. می دانند که مردم، طالب کتاب درباره ملاقات با امام زمان هستند؛ از این و آن کتاب ضعیف، مطلبی هم سر هم می کنند و داستانها از ملاقات با امام زمان می سازند. و یا می دانند که مردم، شخصیت زده و اسطوره گرا هستند؛ شرح حالی از این و آن عالم می نویسد و کرامات از پی کرامات می تراشند. و یا می دانند که استخاره، سوژه ای پرمشتری است؛ کتابها درباره آن می سازند و چنین می نمایانند که هدف از آمدن نبی و آوردن نُبی، استخاره است.
در هزار سال فرهنگ گذشته شیعه، چنین آثاری سابقه نداشت. یا عالمان گذشته، احساسات مردم را نادیده می گرفتند و یا اینها از احساسات مردم سوء استفاده می کنند. البتّه اینها.
برای پرهیز از کلّی گویی، مناسب است به چند عنوان از کتابهای یک ناشر اشاره شود. بنگرید که در این عنوانها چندین غلط هست؛ چه رسد به محتوا و نثر و هندسه کتابها. لختی در این عنوانها تامّل کنید:
به کوری چشم منکران و حسودان ما امام زمان علهی السّلام را دیده ایم؛
گزارشاتی عجیب از محلّ زندگی فرزندان امام زمان علیه السّلام؛
تعبیرخواب شما توسّط ائمّه(ع)؛
بهشت و حوریان بهشتی؛
زیبا داستانهایی از زنان بهشتی؛
این گونه وارد بهشت شوید؛
گامهای دستیابی به شانس [!] و ثروت؛
ساختن تقدیر [!] و سرنوشت.
درست خوانده اید، اینها عنوانهای کتاب یک ناشر است. نمی توان به این عنوانها نِگریست و از درد نَگِریست.
ناشری را می شناسم که سالها چنین آثاری را منتشر می کرد و عنوانهایی عوام فهم بر آن می گذاشت: حکایتهایی از زندگی فلان، خواندنیهایی از کتاب بهمان، معمّاهایی از قرآن، دانستنیهایی از سیره امامان و غیره. کتابهایی که با چسب و قیچی فراهم شده بود و اندکی فضل و فهم در آن دخیل نبود. ناگهان آن ناشر دریافت که این آثار بی ارزش است و کلاه سرش رفته است! فکر می کنید چه کرد؟ ادامه مقاله را نخوانید و حدس بزنید که آن ناشر چه تصمیمی گرفت.
اگر خواننده، درست حدس نزده باشد، معلوم می شود که نمی داند چه شلم شوربایی در بازار کتاب است. القصّه، آن ناشر تاجر، نویسنده شده؛ اما نویسنده تجارت پیشه. وی می گفت: من دست روی دست بگذارم و دیگران چنین آثاری بیاورند و من حقّ التألیف بدهم و چاپ کنم؟ خودم می نویسم و خودم چاپ می کنم و حقّ التألیف هم نمی پردازم! دعایش مستجاب شد و اینک سالهاست که وی ناشر نویسنده است و نویسنده ناشر؛ اما در واقع تاجر. هر بار که وضع بازار کتاب را از او جویا می شوم، جز این نمی گوید که: «مردم می خرند». وی کلمه «می خرند» را، می کشد و می گوید و مقصودش این است که مردم می«خرند».
باید این دکه تحمیق و دکان استحمار بسته شود. نباید اجازه داد که عدّه ای، نان از ناآگاهی مردم بخورند و با ایمانشان بازی کنند و به عقلشان بخندند. و بدتر از این، هزار سال فرهنگ قوی و قویم اسلام و تشیّع را به سخریّه بگیرند و با آن بازی کنند. تعطیلی این دکّه و دکّان عوامفریب، به یک کلمه است: استاندارد.
انصاف اینکه برخی آثار عوامانه درباره دین، به انگیزه تجاری فراهم نیامده است. برتر از این، با حسن نیّت و قصد خدمت نوشته شده است.برخی با حسن نیّت، امّا بدون شناخت و بصیرت، آثاری عرضه می کنند که بی ارزش است و میان تهی. اما به هر حال، نتیجه یکی است. اینها علمای عوامند و عوام علما و هر چند حسن نیت دارند، ولی از اینها هم باید خلع ید شود تا حدّ خود را بدانند و دست به فرهنگ دراز نکنند. مسجد، که بنای آن بر تقوا باید باشد، فقط با تقوا بنا نمی شود و به هر با تقوایی نمی گویند که بفرما و بساز، بلکه معمار و مهندس و متخصّص را فرا می خوانند. و ساختن فرهنگ کم اهمیّت تر از ساختن مسجد نیست. پس نمی شود که فقط با تقوا و حسن نیّت، به عرصه فرهنگ آمد و کتاب نوشت. بسا راهی که با حسن نیّت هموار شده است و به بن بست می رسد.
سیزدهم:یک دسته از کتابهایی که اینک منتشر می شود، میراث گذشتگان است. کتابهای گذشتگان، هرچه از گذشته تر باشد، مهمتر است زیرا در شمار منابع دست اول شمرده می شود و آثار بعدی با اتکا بر آنها نوشته شده است.
نویسندگانی که زنده اند و بر چاپ آثارشان نظارت می کنند، آسوده خاطرند که تحریفی در آنها صورت نمی گیرد، اما کتابهای گذشتگان مصون از تحریف ناشران نیست و گاه مطالبی از آنها کاسته و یا به آنها افزوده شده است.
پس از رواج صنعت چاپ و دموکراتیزه شدن کتاب، برخی ناشران در کتابهای گذشتگان درازدستی کردند. این کار، خیانت در میراث فرهنگی و اخلال در جریان آزاد اطلاعات. برای نمونه اشاره می شود که مناقب حضرت فاطمه-سلام الله علیها -در کشکول شیخ بهائی، از چاپ مصر، حذف شده است. همچنین مطالبی درباره حضرت ولیّ عصر-عج الله تعالی فرجه الشریف-از فتوحات ابن عربی حذف گردیده است. آیت الله حسن زاده آملی، با اشاره بدین تحریفات، نوشته اند:
یکی از مصیبتهای بزرگ برای علمای امامیّه، بلکه برای اسلام و عالم علم اینکه منتحلین به دین اسلام به تحریف کتب اکابر علما دست یازیده اند و برخی از کتابها را بکلّی مثله کرده اند. این سیرت سیّئه بعد از پیدایش چاپ خیلی ریشه دوانیده است...(13) این عمل بسیار بسیار قبیح موجب عدم اعتماد انسان به کتب مطبوعه می گردد.(14)
از کشکول شیخ بهائی چاپهای متعددی شده است. چاپ اخیر آن در ایران، شامل یک سوم از همه کتاب است.(15) در این چاپ، آنچه پسندیده اند، آورده اند و هرچه را خوششان نیامده است، حذف کرده اند. اما عجیبتر، این دروغ آشکار است که روی جلد کتاب نوشته اند: «متن کامل کشکول شیخ بهائی».
نه تنها کتابهای گذشتگان، که کتابهای معاصران نیز دستخوش تصرّف شده است و گاه در حیات نویسنده، آثارش را تحریف کرده اند. محدّث قمی می گوید که در چاپ کتاب منتهی الآمال وی، هر جا نام «زینب» یا «امّ کلثوم» بوده، آن را «زینب خانم» و «امّ کلثوم خانم» کرده اند. نیز «حمید بن قحطبه» را، که دشمن بوده، «حمید بن قحبه» کرده اند.همچنین «عبد ربّه» را، به صلاح خود، «عبدالله» نموده اند. وی پس از این شکایت، می گوید:
غرضم آن بود که معلوم شود هرگاه نسخه ای [را] که مؤلفش زنده و حاضر و نگهبان او باشد این طور کنند با او، دیگر با سایر نسخ چه خواهند کرد و به کتابهای چاپی دیگر چه اعتماد است.(16).
محدّث قمی دانسته بود که تصرف در کتابهای گذشتگان، رایج شده است و هیچ قانونی نیست که از آن منع کند. وی بر آن بود که در چاپ دوم کتاب مفاتیح الجنان اضافاتی کند، اما از ترس اینکه فتح بابی شود که دیگران نیزچنین کنند، پرهیز کرد و گفت:
بعد از آنکه-بعون الله تعالی-کتاب مفاتیح الجنان را تألیف نمودم و در اقطار منتشر گشت، به خاطرم رسید که در طبع دوم آن بر آن زیاد کنم... لکن دیدم هرگاه این کار را کنم فتح بابی شود برای تصرّف در کتاب مفاتیح و بسا شود بعضی از فضولان بعد از این در آن کتاب بعضی از ادعیه دیگر[را] بیفزایند یا از آن کم کنند و به اسم مفاتیح الجنان در میان مردم رواج دهند، چنانکه در مفاتیح الجنان مشاهده می شود، لاجرم کتاب را به همان حال خود گذاشتم... و به لعنت خداوند قهّار نفرین رسول خدا و ائمّه اطهار-علیهم السّلام-واگذار و حواله نمودم کسی را که در مفاتیح تصرّف کند.(17)
کاش محدّث قمی سر از خاک برمی داشت و می دید که با وجود آن لعن و نفرین، چه تصرّفاتی در مفاتیح الجنان کرده اند و مطالبی به اوّل و آخر آن افزوده و «حاجی انا شریک» گفته اند. در چاپ متداول آن، زیارتنامه ای بدان افزوده و، بدون پرده پوشی، گفته شده است:«چون در مفاتیح برای امامزاده ها زیارتی نقل نشده، در اینجا یک زیارتی برای امامزاده ها نقل می کنیم. امید که منظور نظر اهل معرفت و دعا واقع شود و قدر آن دانسته، احترام و شکر مؤلّف و مصحّح و مترجم و کاتب و بانی طبع آن را به جا آورده باشند.»(18)
از چیزهای دیگری که به مفاتیح الجنان افزوده اند، حدیث کسای رایج و مجعول است که غیر از حدیث کسای معتبر و اصل است. حدیث کسای رایج، مجعول است و برای نخستین بار، آن هم پس از گذشت صدها سال از تاریخ آن، در کتاب منتخب طریحی، نقل شده است. مهم این است که محدّث قمی حدیث کسای رایج را، مجعول می دانست و بصراحت در کتاب منتهی الآمال نوشت:
حدیث معروف به حدیث کساء، که در زمان ما شایع است، به این کیفیت در کتب معتبره معروفه و اصول حدیث و مجامع متقنه محدّثین دیده نشده، می توان گفت از خصایص کتاب منتخب است. (19)
گستاخی را بنگرید که با وجود آن لعن و نفرین محدّث قمی، که هیچ مطلبی بر مفاتیح الجنان افزوده نشود. مطلبی بر آن افزوده اند که اساساً وی آن را مجعول می داند. و هنگامی که دیگران بدان اعتراض کردند، غوغاسالاران شایعه افکنده اند که عدّه ای حدیث کساء را انکار می کنند.(20)
آنچه گفته شد، چند نمونه بود از بازی با میراث گذشتگان و بازیچه قرار دادن آن. از این نمونه ها آنقدر فراوان است که موجب سلب اطمینان می شود. هیچ تضمینی نیست که هر آنچه منتشر می شود، تقطیع نشده است و آنچه ناشر یا محقّق کتاب نمی پسندیده، آورده شده است. لعن و نفرین نیز کارساز نیست و لذا به قانون نیاز است. باید قانون نهاد و درازدستان را از تحریف و تقطیع میراث گذشتگان بازداشت.
در آثار گذشتگان مطالبی هست که شاید عدّه ای آنها را، درست یا نادرست، نادرست دانند. اما این، میزان نیست که آنچه درست دانسته می شود، هرچند درست، حذف شود. اگر این روش، قاعده شود، آیندگان نیز آثار ما را تقطعی می کنند و چنان بلبشویی می شود که پایان ندارد.
تصرّف در آثار گذشتگان، خیانت در امانت است و بازی با میراث فرهنگی و گل آلود کردن فرهنگ، حتّی کسی حق ندارد «صلّی الله علیه و آله» و «علیه السّلام» را، در آثار گذشتگان، به حرف اختصاری «ص» و «ع» تبدیل کند. چنانکه آیندگان مجاز نیستند این حروف را، که اینک در آثار معاصران رایج است، تبدیل به کلمات مورد نظر کنند.
اینها اندرز است و این اندرزها را ممکن است عدّه ای بشنوند و عدّه ای نشنیده بگیرند. پس برای صیانت از میراث فرهنگی به قانون نیاز است و چاره در تعیین استاندارد کتاب و کتاب استاندارد است.
چهاردهم: این زخم را همه فرهیختگان می دانند که کاریکتاب بسیار است. امّا اینکه علاج آن به استاندارد است، مقبول همگان نیست. این نویسنده، پیش و پس از نگارش مقاله حاضر، با شماری از کتاب پردازان به گفتگو پرداخت. لبّ سخن مخالفان سه چیز بود: نقد کتاب باید دامنگستر شود(1)؛ آسمان هر کجا همین رنگ است(2)؛ استاندارد سازی، مخالف آزادی است(3).
نخستین سخنی که مخالفان استاندارد کتاب می گویند، این است که با رواج نقد کتاب، بازار کتابهای بازاری بی رونق شود. باید نقد کتاب، گسترده و جدّی شود و مجله های نقد کتاب تقویت گردد.
در پاسخ باید گفت که اولاً استاندارد سازی کتاب، جایگزین نقد کتاب نیست. هم آن لازم است و هم این. ثانیاً با تعیین استاندارد، نقد نیز سنجیده تر می شود. معلوم می گردد با چه محکهایی باید کتابها را نقد کرد. ثالثاً ناقدان کتاب و مجلّه های ویژه نقد کتاب، آثار علمی و جدّی را نقد می کنند، و نه کتابهای بسیار سست و ضعیف را. سخن ما درباره این گونه کتابهاست. هیچگاه ناقدان به خود زحمت نمی دهند کاریکتابها را نقد کنند. استدلالشان این است که این آثار، قابل نقد نیست و این مرده به شیون نمی ارزد. چه شاهدی بهتر از این، که در مجله نشر دانش، که نگین مطبوعات کتابشناختی است، در طیّ بیست سال، یکی از این آثار سطحی و بازاری نقد نشده است. هرچند نقد کتاب در این مجلّه است، معطوف است به کتابهای در سطح متوسط و خوب.(21) رابعاً مردمی که آن کتابهای ضعیف و سست را می خوانند، نقد کتاب نمی خوانند و به مجلّه های ویژه نقد کتاب رجوع نمی کنند. اگر اهل نقد کتاب بودند که آن کتابها را نمی خریدند. خامساً در کشورهایی که نقد کتاب دامنگستر است، کتابهای بازاری نیز با رونق است.
سخن دیگری که مخالفان استاندارد می گفتند، این است که کتابهای بازاری و بی ارزشی در همه جای دنیا هست. در غرب، که کتاب بیشتر منتشر می شود، استاندارد تعیین نشده است، چه نیازی به اینکه ما چنین کنیم؟
در پاسخ عرض می کنم که اگر هم بنابر تقلید باشد، باید تقلید کرد تا یاد گرفت، نه اینکه یاد گرفت تا تقلید کرد.(22) اگر نظریه استاندارد سازی کتاب درغرب مطرح نشده است، دلیل آن نیست که ما نیز توقّف و تقلید کنیم. شگفتا که عدّه ای منتظرند تا کشورهای توسعه یافته نظریه دراندازند، و سپس آنها ترجمه و تکرار کنند.
سخن دیگر مخالفان این است که استاندارد سازی کتاب، مخالف آزادی است. در پاسخ باید گفت که اوّلاً این انتقاد، معطوف به پیشنهاد حداکثری است و نه پیشنهاد حدّاقلّی و حدّ وسطی. نظر نخست نویسنده، معطوف به همین دو پیشنهاد است که هیچ تعارضی با آزادی ندارد. ثانیاً اگر استاندارد سازی مخالف آزادی است، شامل همه کالاها می شود چرا آنجا پذیرفته است و اینجا نه؟ چرا کالاهای دیگر مشمول استاندارد بشود و کتاب نه؟ ثالثاً دامنه آزادی تا آنجاست که به حقوق دیگران تجاوز نشود. آزادی برای احقاق حقوق است و نه تجاوز به حقوق دیگری. و نویسندگان بازاری و بازاریان ناشر، با تولید کاریکتاب، به حقوق خواننده تجاوز می کنند. پس آزادی متجاوزان باید محدود شود تا حقوق خواننده پایمال نشود. در واقع با استاندارد سازی کتاب همان هدفی تعقیب می شود که با آزادی. هدف از آزادی، استیفای حقوق است و هدف از استاندارد سازی کتاب نیز استیفای حقوق خواننده.(23)
پانزدهم: نویسنده مایل بود که در پایان مقاله، چکیده ای از آن بیاورد. امّا برای پرهیز از بلند شدن مقاله، فهرستی می آورد از کلید واژه هایی که در این مقاله به کار برده است. از خواننده می طلبد که در اینها درنگ کند: «صنعت کتابسازی»، «نویسندگی با چسب و قیچی»، «نویسنده بازاری»، «بازاری ناشر»، «کتابهای ناندانی»، «کتابهای بچاپ-بفروش»، «کاریکتاب»، «تاجران علم»، «فرهنگ بازاری»، «آنارشیسم علمی-چاپی»، «ابتذال علمی»، «انحراف از فرهنگ»، «کتاب زدگی»، «دین زدگی»، «زدگی از کتابهای دینی».
آری، اینهاست آفت؛ و دفع این آفات به یک چیز است: استاندارد، کاری ساده، امّا پرفایده.
پیشنهاد نویسنده این است که:
1. منشوری شامل استاندارد کتاب منتشر گردد و به استحضار نویسندگان و ناشران رسانیده شود (تعیین استاندارد کتاب).
2. بر پایه منشور استاندارد، به کتابهای واجد استاندارد، نشانه استاندارد داده شود و به دیگر کتابها (تعیین کتاب استاندارد).
3. در صورت برآورده نشدن مطلوب، که بعید است، از انتشار کتابهای فاقد استاندارد جلوگیری شود (توقیف کتاب غیر استاندارد، تا ارتقای آن و تطبیق با استاندارد).
اما چه کسی استاندارد را تعیین کند؟ دو فرض، قابل تصوّر است:
1. دولت عهده دار این مهم شود.
2. جامعه نویسندگان و ناشران کشور به آن اهتمام ورزند.
نظر نویسنده به نویسندگان و ناشران است و صلاح نمی داند که دولت در این کار، دخیل شود. باید طرح اجرایی با نویسندگان و ناشران باشد و اجرای طرح با دولت؛ اما زیر نظر کارشناسان کتاب.
و اما استاندارد کتاب باید معطوف به دو چیز باشد:
1. محتوای کتاب که متشکل از سه لایه است: پژوهش و نگارش و ویرایش.
2. هیئت کتاب، که شامل حروفنگاری، نمونه خوانی، صفحه آرایی، چاپ، صحّافی و دیگر امور است.
به عبارت دیگر، استاندارد کتاب باید از سویی ناظر به وظایف نویسنده باشد و از سوی دیگر ناظر به وظایف ناشر.
هدف از استاندارد کردن کتاب دو چیز است:
1. رعایت حقوق خواننده؛ حقوقی که وی به ازای خریدن کتاب برگردن ناشر دارد؛ و حقوقی که او به ازای خواندن کتاب (صرف وقت برای مطالعه)، برگردن نویسنده دارد.
2. صیانت از فرهنگ و علم در برابر دست اندازیهای شبه عالمان و سودجویان.
و آخرین نکته اینکه در استاندارد کتاب نباید سختگیری شود و به حدّاقل باید بسنده گردد. منظور، پدید آوردن «بهترین کتاب» نیست، بلکه جلوگیری از «بدترین کتاب» است. نمی خواهیم دست و پای نویسندگان، و حتّی نو نویسندگان را ببندیم، بلکه می خواهیم کتاب و کتابخوانان را از دست اندازیهای نویسندگان ندانمکار و کاسبان مصون بداریم.
بیشتر بگوییم که کتابها را، در یک تقسیم بندی کلی، سه گونه می توان دانست:
1.کتابهای مردود، با امتیاز زیر ده.
2. کتابهای مقبول، با امتیاز تا پانزده.
3. کتابهای مطلوب، با امتیاز شانزده تا بیست.
هدف از استاندارد کردن کتاب این است که آثار مردود، مشخص شود یا منتشر نشود. اما هر کتابی که حداقل امتیاز را دارد، با نشانه استاندارد، منتشر می شود؛ هرچند دهها کتاب بهتر از آن در بازار باشد. پس هم باید حدّ نصاب استاندارد را در دست کم گرفت، و هم در داوری درباره کتابها، به لحاظ برخورداری از حد نصاب، آسان گرفت.(24) با قانون نمی توان کتاب ارزنده آفرید، اما با قانون می توان بر آثار بی ارزش سد بست. نمی خواهیم همه شاهکار بیافرینند، بلکه می خواهیم هر الفیه و شلفیّه ای، به قلم کلثوم ننه، به خورد مردم داده نشود.
اگر حداکثر امتیاز یک کتاب را بیست فرض کنیم، هر کتابی که حداقل ده امتیاز کسب کند، نشانه استاندارد بگیرد؛ والّا فلا. چند امتیاز برای پژوهش کتاب (مواد)، چند امتیاز برای نگارش آن (عبارت)، چند امتیاز برای ویرایش آن (صورت)، و چند امتیاز برای چاپ آن (هیئت).
چند نظر درباره کتاب استاندارد
مقاله «کتاب استاندارد»، پیش از انتشار، برای تنی چند از صاحبنظران کتاب ارسال شد. از آنها خواسته شد نظر خود را حدّاقل در یک سطر و حدّاکثر در یک بند بنویسند. آنچه سپس می آید، نظر چندی از کارشناسان، به ترتیب الفبایی نام آنهاست:پرویز اذکائی: مقاله «کتاب استاندارد» کمال تأثیر و نفاذ کامل در ذهن و اندیشه حقیر نمود و نهاد. یک کلمه توانم گفت که «جانا سخن از زبان ما می گویی». نظر بدعی و پیشنهاد بسیار مفیدی مطرح کرده اید و بنده مزیدی بر آن نتوانم. امیدوارم هر چه زودتر اقدام به نشر وسیع آن شود تا فایدت و فیض این نیّت خیر، شمول عام بیابد و فکری به حال فلاکت بار اسف انگیز کتاب شود.
*
سیّد محمّدعلی ایازی: در ضرورت کتاب استاندارد کردن کتاب تردیدی نیست و اگر کسی اندکی اطلاع از وضع بلبشوی کتاب داشته باشد، آن را مغتنم می شمارد. البته آزادی اندیشه و جریان آزاد اطلاعات یک اصل است و هیچگاه نباید نقض شود. این پیشنهاد باید حدّاقل آغاز و تا حدّاکثر به جلو برود؛ اما بدون دخالت دولت.
*
عباس حرّی: پیشنهادی است مفید و در بسامان شدن وضع کتاب مؤثّرخواهد بود. هر سه پیشنهاد باید مورد توجّه قرار گیرد؛ باشد که این آشفته بازار، نظم یابد و معیارمند شود.
*
بهاء الدّین خرّمشاهی: این مقاله عالی و طرح علمی را خواندم. سالها بود که نشانه و نمونه ای ازغیرت فرهنگی ندیده بودم. اما نگرانم که مبادا این طرح چندان خوب باشد که نتواند عملی شود. در سالهای اخیر، دهها فالنامه حافظ، با سوء استفاده از عشق مردم، به بازار کتاب آوار شده است. کتابهای استخاره و ضعف کتابهای مربوط به قرآن، بارها دل مرا شکسته و بغض به گلویم آورده است. به نظرم باید یک رساله استاندارد در باب کتاب استاندارد (معیارین)، تهیّه و منتشر شود.
*
احمد سمیعی: این پیشنهاد، مفید است و شایسته است وزارت ارشاد حداقل جنبه ایجابی پیشنهاد را مورد توجّه قرار دهد. البته برای تعیین استاندارد و احراز آن، که چه کتابی در حدّ استاندارد است، باید از کارشناسان کتاب استفاده شود.
*
محمّد جواد صاحبی: آنچه با عنوان «کتاب استاندارد» مرقوم داشته اید، بسیارخوب و پیشنهادی لازم است و سخن از زبان بسیاری گفته اید. البتّه باید تدبیرهایی اندیشیده شود که منجر به سوء استفاده نگردد و عرصه بر آزادی، تنگ نشود.
*
علی صدرایی خویی: طرحی است ارزنده، و امید می رود که با آن، نابسامانیها درمان شود. اما مرجع این استاندارد باید نویسندگان و جامعه علمی کشور باشند.
*
کامران فانی: آقای اسفندیاری از شیفتگان کتاب و دلسوز وضع نشر کتاب است. پیشنهادهای وی همواره تازه و سنجیده است. این بار نیز با پیشنهاد کتاب استاندارد، ذهن نواندیش و نوجوی خود را نشان داده اند. من با این طرح موافقم، اما باید آن را با احتیاط عملی کرد. در آغاز بهتر است چند جلسه با حضور کارشناسان کتاب تشکیل شود و استانداردهای حدّاقلی فراهم گردد. در پی آن، نشانه استاندارد به کتابها داده شود.
*
سیّد فرید قاسمی: «مقاله کتاب استاندارد» را خواندم و بهره بردم. چون بسیاری از آثار گرانسنگ را دیده ام که به دست ناشران نااهل نفله شده اند، و از سوی دیگر پاره ای از کتابهای نازل را ناشران در شکل معیارمند عرضه کرده اند، بر این باورم که کتاب باید دو استاندارد داشته باشد، استاندارد محتوا و استاندارد شکل. استاندارد کردن شکل، آسان است و استاندارد سازی محتوا، دشوار است. این امور باید به دست اهل علم و نشر به سامان برسد. با عدم دخالت دولت موافقم.
*
رضا مختاری: طرحی است خوب و عملی شدن آن،برای حوزه دین، خوبتر است. همچنین لازم است حمایتهای دولت، مانند فروش کاغذ به قیمت کمتر از بازار، و خرید تعدادی از چاپ اوّل هر کتاب، شامل کتابهای غیراستاندارد نشود.
*
محمّد علی مهدوی راد: طرح و پیشنهاد جناب اسفندیاری، استوار است و ارجمند.باید از حدّاقل آغاز کرد و به پیش رفت.(25)
پی نوشت ها :
1. استاندارد به این معانی است:1.مقیاس و الگوی سنجش؛ 2.هرچیزی که طبق قبول عموم به عنوان مبنایی برای مقایسه انتخاب شود؛ 3.سطحی از کیفیت کالاهای قابل قبول است. معادل استاندارد، الگو و نمونه و معیار و استانده و بر سنج است. مؤسسه استاندارد و تحقیقات صنعتی ایران، عهده دار استاندارد؛ در ایران است و سازمان بین المللی استاندارد(ISO) مسؤولیت توسعه و هماهنگی استانداردهای جهانی را برعهده دارد.
2. یکی از شگردهای تجاری که چندی است رایج شده، فال درست کردن از دیوان حافظ است و تبدیل این کتاب ادبی و معنوی به بازی. از آنجا که غزل آمیخته به امید است و امیدوارکننده، و آدمی به امید زنده است، لذا فال حافظ بد ندارد و از آن استقبال می شود. تفأل به حافظ در گذشته بیشتر از سر تفنّن بوده است، اما اینک آنقدر فالنامه دست شده که نزدیک است جدی گرفته شود و مبنای تصمیم در زندگی. کیهان فرهنگی در خبری ذیل عنوان «فال حافظ رکورد دار است»، اعلام کرد که در سال 1383، 151 عنوان کتاب مرتبط با حافظ منتشر شد که از میان آنها فالنامه ها با 69 عنوان، بیشترین کتابها بوده اند. ر.ک: کیهان فرهنگی (سال 22، شماره 229، آبان 1384)، ص 74.
3. به موجب قانون، هر کتاب سی سال از مرگ پدیدآورنده اش بگذرد، حق التألیف آن منتفی می شود و هر ناشری می تواند آن را چاپ کند.
4. این مثالها واقعی است، فرضی نیست. مانند اینها و بدتر از اینها در کتابشناسی اندیشه سیاسی (چاپ اوّل: تهران، 1372)، و کتابشناسی امام حسین علیه السّلام(چاپ اوِّل: قم، 1377)، آمده است. از ذکر نام نویسندگان و ناشران این دو کتاب، معذوریم. نیز رجوع شود به: کریم امامی «غلطهای چاپی در کتابهای امروز»، کلک(شماره 31، مهر 1371)، ص 108-114.
5. درباره علت رکود فلسفه در آلمان، که زمانی این کشور، متافیزیک اروپا بود، گفته اند از هنگامی که کارمندان فلسفه جانشین فیلسوفان شده اند، فلسفه در آلمان راکد شد. ر.ک: مجله حوزه (تهیه و تدوین)، آیینه داران حقیقت: مصاحبه های مجله حوزه با عالمان و دانشوران حوزوی (چاپ اوّل: قم، بوستان کتاب، قم، 1382)، ج1، ص 21.
6. از اصول رایج در دوره هخامنشیان این بود که دبستانها نزدیک بازار نباشد تا دروغ و دشنام و تزویری که در آنجا رایج است، موجب تباهی و فساد اخلاق کودکان نشود. ر.ک: محمّد جواد مشکور، تاریخ ایران زمین از روزگار باستان تا عصر حاضر (تهران، انتشارات اشراقی، 1356)، ص 52.
7. نه فقط دولت، که جامعه علمی کشور نیز به ابتذال علمی و کتابهای بازاری بی اعتناست. شاهد اینکه برای مقابله با این کتابها هیچ تدبیری اندیشیده نشده است و مجلّه های ویژه نقد کتاب به افشای این آثار نمی پردازند.
8. ر.ک: دو آن شونتس، روان شناسی کمال: الگوهای شخصیت سالم، ترجمه گیتی خوشدل (چاپ اوّل: تهران، نشرنو، 1362، ص 115-120.
9. محمدّرضا حکیمی، حماسه غدیر(تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی)،ص 297.
10. یعنی یک قصیده ضعیف که عمر و بن کلثوم گفت، قبیله بنی تغلب را از بزرگی بازداشت. این بیت سعدی را می توان معادل آن دانست: چو از قومی یکی بی دانشی کرد/نه کِه را منزلت ماند نه مِه را.
11. محمّدباقر خراسانی بیرجندی، کبریت الاحمر فی شرائط المنبر (چاپ دوم: تهران، کتابفروشی اسلامیه، 1347)، ص 102، با اندکی تصرّف.
12. نعمت الله صالحی نجف آبادی، شهید جاوید حسین بن علی علیه السّلام (چاپ دوازدهم: تهران، مؤسّسه خدمات فرهنگی رسا، 1360)، ص ک.
13. حسن حسن زاده آملی، هزار و یک نکته (چاپ دوم: مرکز نشر فرهنگی رجاء، 1365)، ص 632.
14. همان، ص 634.
15. چاپ قم، 1383، از ذکر نام ناشر و مترجم معذورم.
16. عبّاس قمی، کلیّات مفاتیح الجنان، ترجمه سید احمد طیّبی شبستری (انتشارات علمیّه اسلامیه، 1349)، ص 738.
17. همان، ص 968.
18. این افزوده و این توضیح، در پایان همه چاپهای مفاتیح الجنان، آمده است. پس نیازی نیست از یک ناشر، نام برده شود.
19. همو، منتهی الآمال، تحقیق ناصر باقری بیدهندی (چاپ اوّل: قم، انتشارات دلیل، 1379)، ج2، ص 1018، بیش از محدّث قمی، که منتهی الآمال را در سال 1350 قمری نوشت، محمّد ارباب قمی در کتاب الاربعین الحسینّیه، که تاریخ نگارش آن 1328 قمری است، این نکته را گفته بود. وی در کتاب مزبور نوشته است: «حدیث کسای معروف در زمان ما در کتب معتبره نقل نشده و از خصائص منتخب شیخ طریحی است...» محمّد ارباب، اربعین حسینیّه یا چهل حدیث حسینی (چاپ اوّل: انتشارات اسوه، 1372)، ص 243.
20. ر.ک: نعمت الله صالحی نجف آبادی، مجموعه مقالات (نشر دانش اسلامی، 1364)، ص 95؛ همو، حدیثهای خیالی در تفسیر مجمع البیان به همراه چهار مقاله تفسیری (چاپ اوّل: تهران، انتشارات کویر، 1382)، ص 94-96؛ محمّد ری شهری، اهل البیت علهیم السّلام فی الکتاب و السّنّه (چاپ دوم: قم، دار الحدیث، 1375)، ص 35-42؛ همو، پژوهشی درباره حدیث کساء (چاپ اوّل: قم، دارالحدیث، 1384).
21. شاهد دیگر اینکه در کتابشناسی نقد کتاب، فهرستی آمده است از بیش از هزار کتاب که در مطبوعات نقد شده و نزدیک به همه این کتابها، متوسّط و خوب است. با رجوع به این کتابشناسی معلوم می شود که نقد کتاب معطوف به آثار ضعیف و بازاری نیست. ر.ک: مهیندخت معاضد، کتابشناسی نقد کتاب (انجمن کتاب، 1355)
22. برد، روان شناس اجتماعی معاصر، در مذمّت توقّف در تقلید می گوید: «ما بیشتر یاد می گیریم تقلید کنیم، تا اینکه به وسیله تقلید یاد بگیریم.» علی اصغر حلبی، معجزه ایرانی بودن (تهران، انتشارات زوّار، 1353)، ج1، ص 8.
23. نویسنده در مقاله «حقوق و خواننده»، این موضوع را بررسیده است.
24. آنچه را ما با اصطلاح کتاب استاندارد پیشنهاد کرده ایم، ابن الرّومی با تعبیر «محتسب عادل» یاد و آرزو کرده بود. با این تفاوت که وی سختگیری می کند و بصراحت می گوید: فَلَو اَن محتسباً عادِلا/علی الشُّعرا و اشعارهم/لاُ فلت مِن یَدهِ عُشرهُم /و دُرِّّّر سعه اَعشارِهِم. یعنی اگر محتسب عادلی بر شاعران و اشعارشان نظارت می کرد، یک دهم آنها از دست او رهایی می یافتند و نه دهم حذف می شدند، ابوالقاسم محمود زمخشری، ربیع الابرار و نصوص الاخبار، تحقیق سلیم نعیمی(چاپ اوّل، قم: انتشارات شریف رضی، 1410)، ج4، ص 262.
25. محمّد اسفندیاری، کتاب پژوهی: پژوهشهایی درباره کتاب و نقد کتاب (ویرایش دوم: قم، انتشارات صحیفه خرد، 1385).
به اهتمام مؤسسه خانه کتاب، کتاب نقد و نقد کتاب، تهران: خانه کتاب، چاپ اوّل، آبان 1386
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}